پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژوئن, ۲۰۲۲

تومور

  احساس میکنم آب تموم سرم رو دوره کرده و توی شش هام جمع شده. دلم میخواد با تموم وجود داد بزنم و کمک بخوام، ولی ته دلم میدونم کسی نیست کمکم کنه. یه حسی بهم میگه اگه کسی صدام رو بشنوه هم به کمکم نمیاد. ته دلم از همه ناامیدم، ته دلم به هیچکس اعتماد ندارم. حتی خود خدا. من تنهام. تنها دارم زیر آب خفه میشم. تنها دارم میمیرم. با تکونی که اتوبوس توی ایستگاه میخوره، از غرق شدن نجات پیدا میکنم. صورتم به یه شکل محوتوی شیشه افتاده. حس میکنم روح شدم. میشه از این طرف صورتم، اونطرفش رو دید. دارم محو میشم. شاید واسه همینه که هیچکس، هیچوقت من رو نمیبینه. شاید واسه همینه که هیچکس صدامو نمیشنوه. شاید واسه همینه که میون این همه آدم، فقط منم که دارم غرق میشم. شاید واسه همینه که میون اینهمه آدمه، فقط منم که دارم میمیرم. باید از اتوبوس پیاده شم. خودمو مثل موش جمع میکنم. از لابلای مردم رد میشم. به کسی برخورد نمیکنم. میترسم روح باشم. میترسم اگه به کسی برخورد کنم، از جاش بپره. میترسم بترسه و بسم الله بگیره. میترسم با بسم اللهش، من ناپدید شم. از اتوبوس که پیاده میشم، متوجه میشم آسمون بنفشه. حس میکنم هرچی که جلوت